در این بازی
در این بازی که بر پا کرده ای
خیلی وقت است کنارکشیده ام
این روز ها در بازندگی قهار شده ام
بازی است دیگر برد و باخت دارد
باختم؟فدای یک تار مویت
توتنها بخند
دلی که شکست
بردو باخت نمیشناسد...
شیرین ترین آواز
ادامه مطلب

بازم پاییز ...
ببینیم امسال میخواد چه گلی به سرمون بزنه
یه روز آذرش به من زندگی داد
یه روز آذری هم زندگیمو گرفت
یه روز عاشق همین پاییز بودم
رنگای قشنگش دیوونم میکرد
ولی الان پاییز ...
سیاهه ...سیاهِ سیاه
پارسال که سیاپوشم کرد
میدونم امسالم پاییز قشنگی ندارم
از همین روز اولش مشخص بود
بهترین دوستمو واسه همیشه ازم گرفت
اگه رمزو داری...
بیا تو...
ســــــــلام
این وبلاگ یه مدت اپ نمیشه
قسمت خودتون بشه دارم میرم امام رضا :d
منو یادتون نره ها زود میام
من دخترم
من دخترم..
نه چشمان قشنگ و فریبنده دارم...
نه لبان وسوسه انگیز
نه گیسوی بلند
نه صدای نازک و زیبا...
خیلی ها از کنارم بی اعتنا می گذرند
بله من دخترم...
اما کاش بدانی بیش از آنکه دختر باشم انسانم
مثل تو... مثل او...
مرا بخاطر خودم بخواه نه زیبایی های ظاهرم...
بخاطر وجودم ...
نه لذت بردن از وجودم...
آن وقت است که همراهت میشوم
رامت میشوم...
دمش گرم !
تنهام نمیذاره ...
ناراحتم میکنه ...اشکمو در میاره ...
ولی هیچوقت تنهام نمیذاره...،
تنهایی رو میگم دیگه...!
دست نوشته هایم را که دیدند از من پرسیدند:
عاشقی...؟
گفتم :نه...
_ خیانت دیده ای؟
_نه...
_تنهایی؟
_ نه...نه...نه...
_ پس این عاشقانه ها چیست ؟ برای چه مینویسی؟
فقط به آنها لبخند زدم...چه میتوانستم بگویم...
من نه عاشقم ، نه تنهایم، نه خیانت دیده ام ...
فقط بعضی وقتا...
احساس میکنم خیلی شکستم ...
آخرین کبریت را هم روشن کردم:

(اینو خودم نگفتم یه جایی دیدم دلم گرفت گذاشتم از خودم نیست )
حالم خوب است مثل پدربزگ که گفت :
حالم خوب است اما مرد..!


نیازم نه دیگر آغوشت است...
نه دستانت... نه لبانت ...نه گیس سیاهت...
نه چشمــــ خمارتــــــــ...
با یک فنجان سکوتـــــ تلخ فرو می برم حماقتم را...
که دوستت داشتم...
وقتی که فهمید غم دارم آتش گرفت...
.
.
به خودت نگیر رفیق سیگارم را گفتم ...
این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند اما ...
من جلوی دهانش را میگیرم...
وقتی میدانم کسی تمایل شنیدن صدایش را ندارد...
این روز ها من خدای سکوت شده ام ...
شعر حمید مصدق و سه پاسخ


زن که باشی...
